خاطره ای تلخ

داستانهای کوتاه برای بچه های ممکو

این نوشته منو به دنیایی برد که سالها پیش ازش کوچ کردم

کسی رو به یادم اورد که مسیر زندگیمو تعیین کرد و پر زد

دلم واست تنگ شده

            

                 آن روز که آن رفیق سنگ صبورم بود قدر ندانستم

                                            حال که در کنج غم از بی کسی نالانم

                 او در زیر خاک خفته است

                                 دلم طوفانیست ولی او دیگر اینجا نیست

 

                                                ***

سوختم خاکسترم را باد برد      بهترین یارم مرا از یاد برد

مانده ام در کوچه های بی کسی       سنگ قبرم را نمی سازد کسی

 

 

+نوشته شده در دو شنبه 30 آبان 1390برچسب:,ساعت16:30توسط vasa | |

 

وقتي ميخوايم از كسي تعريف كنيم بهش فحش ميديم مثلا:
عجب نقاشيه پفیوز
چه دست فرمونی داره نامرد
چقدر خوب ميخونه بی پدر
چه گیتاری ميزنه ناکس
استاده كامپيوتره بی ناموس
عجب گلی زد حرومزاده

اما وقتي ميخوايم فحش بديم تعريف ميكنيم ...
برو شازده ...ا
خيلي دكتری!ا
چي ميگی مهندس ...!ا
آخه آدم حسابی ...!ا
خیلی با شعوری واقعا!ا
خیلی باحالی ...!اا
ای نابغه.!ا
 
 
 
منبع:بچه های دانشگاه آزاد اراک

 

+نوشته شده در دو شنبه 30 آبان 1390برچسب:,ساعت16:21توسط vasa | |

منت خدای را عزوجل که زن را قندو عسل قرار داد. همو که ازدواجش موجب محنت است و به طلاق اندرش مزيد رحمت. هر لنگه كفشي كه بر سر ما مي خورد مضر حيات است و چون مكرر فرود آید موجب ممات. پس در هر لنگه كفش دو ضربت موجود و بر هر ضربت آخي واجب.

مرد همان به كه به وقت نزاع

عذر به درگاه نساء آورد

ورنه زنش از اثر لنگه كفش

حال دلش خوب به جا آورد

 

ضربت لنگه كفش، لاحسابش هم از راه رسيده، و جيب شوهر بدبخت را به قيچي خياطي درآورده و حقوق يكماهه او را به بهانه جوئي بخورد.

 

شوهر و نوكر و بد بخت و فلک دركارند

تا تو پولی به کف آوري و ماشين بخري

شوهرت با كت و شلوار پر از وصله بود

شرط انصاف نباشد كه تو مانتو بخري

 

منبع:بچه های دانشگاه آزاد اراک

+نوشته شده در دو شنبه 30 آبان 1390برچسب:,ساعت16:18توسط vasa | |

 


ادامه مطلب

+نوشته شده در دو شنبه 30 آبان 1390برچسب:,ساعت16:2توسط vasa | |